شهادت حضرت قاسم علیه السلام
چشم هایش همه را یاد مسیـحــا انداخت در حرم زلزله ی شــور تمـاشـا انداخت هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گــریــه جلوی پای عمو بود خـودش را انـداخت با تعجب همه دیــدنــد غــم بــدرقـه اش کوه طوفان زده را یک تنه ازپا انداخت بی زره رفت و بــلا فاصله بــاران آمد هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت نیزه ای از بغل آمد زد و او را انـداخت اسب ها تــاختــه و تـاخـتــه و تاخته اند پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت با عـمــو گفتن خود جــان عمو را برده آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انـداخت |